صد روز بنویسیم – روز بیست و سوم

به یه زمانی در گذشته‌ات فکر کن که «معذب بودن باشکوه»ی رو تجربه کردی. ممکنه یه لحظه خیلی خجالت‌آوری بوده باشه که صدبار دوباره یادت اومده. یا حتی چیزی که اصلا جزو شخصیتته، چیزی که نمی‌تونی عوضش کنی. به اونجا برگرد. ازش چی یاد گرفتی؟ می‌تونی بهش بخندی؟ و اگه نه چرا؟

صد روز بنویسیم – روز بیستم

فرض کن رفته‌ای موج سواری، درست اون جایی که بهترین جا برای رسیدن موج‌هاست وایسادی، و منتظر رسیدن موجی. تنها چیزی که می‌بینی آبه و آسمون و ساحل اون دور دورها. تنها چیزی که می‌شنوی باده ، موج‌ها و پرنده‌‌های دریایی بالای سرت.

حالا به بهترین خاطراتت فکر کن، زمان‌هایی که با خانواده و دوستات بودی، جاهایی که دیدی، لحظه‌های کوچیکی که یه اهمیت خاصی برات دارن ولی خیلی هم بهشون فکر نمی‌کنی و در موردشون نمی‌نویسی. هر وقت دلت خواست می‌تونی این کار رو بکنی. اقیانوس عمیقیه. خاطره‌ها معمولا خاطره‌های دیگه رو با خودشون میارن.

صد روز بنویسیم – روز نوزدهم

در مورد یه «اولین» مهم بنویس – یه موقعی که کسی بهت یاد داد که کاری رو برای اولین بار انجام بدی یا از چیزی برای اولین بار استفاده کنی. هر چیزی می‌تونه باشه. یه درس آشپزی، پنچرگیری، رانندگی یادگرفتن، کمک کردن به زایمان یه گاو، امتحان شنا دادن، دوچرخه سواری کنار دامنه کوه، رنگ کردن دیوار، یا قایق‌سواری روی دریاچه. وقتی نوشتنت تموم شد به همه معانی بزرگ‌تری که تو اون لحظه بوده هم توجه کن.